مورخان ذکر می کنند هنگامیکه ابن زیاد از اردوگاه خود در النخیل بازگشت و در قصر دار الاماره وارد شد سر مقدّس امام حسین (علیه السلام) را در پيش روى خود نهاد و در دست او چوبی بود كه با آن به دندانهاى پيشين حضرت میزد.
چون زيد بن ارقم این صحنه را ديد به او گفت: چوبت را از اين دو لب بردار؛ زيرا به خدايى كه جز او معبودى نيست، هر آينه بارها ديدم لبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را كه بر اين لبها بود. سپس به گريه افتاد. ابن زياد گفت: خدا چشمانت را بگرياند! به خدا سوگند اگر نه اين بود كه تو پيرى بیخرد گشته و عقل از سرت بيرون رفته، گردنت را میزدم!
زید از مجلس ابن زیاد خارج شد در حالی که می گفت: بنده ای بنده ای را حكمرانی داد و او هم جماعت امت را ملك خانه زاد خود قرار داد. شما اي گروه عرب بعد از امروز بنده و برده خواهيد بود پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امير بر خود كرديد وي نيز نيكان شما را خواهد كشت و اشرارتان را به بندگي خواهد گرفت پس به خواري تن در داديد. دور باد آن كس كه به خواری رضايت بدهد.
چون آشفتگی مردم برای ابن زیاد آشکار شد، به ویژه هنگامی که حضرت زینب (عليها السلام) با او صحبت کرد، از هياهوى مردم ترسید. لذا دستور داد تا پلیس اسیران را در خانه ای مجاور مسجد اعظم زندانی کند.
حاجب ابن زياد گفت: من با آنها بودم هنگامی که دستور داد آنها را به زندان ببرند. مردان و زنان را دیدم که جمع شده اند و گریه می کنند و به صورت هایشان سیلی می زند. پس حضرت زينب (سلام الله علیها) خطاب به مردم فریاد زد: هیچ زن از نژاد عرب حقّ ملاقات با ما را ندارد، جز کنیزان که آنها نیز مانند ما اسیری دیدهاند.
حضرت زينب (علیها السلام) اشاره می کنند که کنیز با درد و رنج ذلت آشناست و از اندوه كسى شادى نمى كند و این امری است روشن و انکار ناپذیر. ابن زیاد دوباره آنان را فراخواند و چون بر او وارد شدند، زنان سر حسین (علیه السلام) را در دستان او دیدند در حالیکه انوار الهی از چهره زیبای حضرت به سوی آسمان برآمده است.