بواسطه معجزه طی الارض، گرگان به استقبال امام حسن عسکری علیه السلام رفت!

ائمه معصومین علیهم السلام از امتیاز ویژه ای در ارتباط با خداوند متعال و عالم غیب برخورداربوده اند و معجزات و کرامات ایشان دلیل روشنی بر این امر بوده و کتابهای تاریخ بسیاری از این معجزات را نقل کرده اند.

امام حسن عسکری علیه السلام نیز از این امر مستثنی نبوده اند. در چنین روزی، سوم ربیع الثانی، امام حسن عسکری علیه السلام به مردم گرگان وعده دیدار دادند و به علم طی الارض خود را از سامراء به این شهر رساندند.

جعفر بن شريف جرجانى مى ‏گويد: سالى عازم حج شديم و در سامرّاء نزد امام عسكرى- عليه السّلام- رسيدم. و شيعيان، مال زيادى را توسط من براى آن حضرت، فرستاده بودند.
خواستم از حضرت بپرسم كه آنها را به چه كسى بدهم اما قبل از اينكه چيزى بگويم، فرمود: آنچه با خود آورده ‏اى به مبارك، خادم من بده.
مى ‏گويد: من نيز چنان كردم. سپس گفتم در گرگان شيعيانت به تو سلام مى ‏رسانند.
فرمود: آيا بعد از اتمام حجّت به آنجا برمى ‏گردى؟
گفتم: آرى.
فرمود: تو بعد از صد و هفتاد روز، به گرگان مى ‏رسى. و اوّل روز جمعه سه روز گذشته از ماه ربيع الآخر به آنجا وارد مى ‏شوى. به آنها بگو كه من هم آخر همان روز، آنجا مى ‏آيم. برو، خدا تو و آنچه با خود دارى سالم نگهدارد. و بر خانواده ‏ات وارد مى ‏شوى و براى پسرت، شريف فرزندى متولد مى ‏شود، اسمش را صلت بن شريف بن جعفر بن شريف بگذار. و خداوند او را بزرگ مى‏ گرداند و از دوستان ما خواهد شد.
گفتم: يا بن رسول اللَّه! ابراهيم بن اسماعيل جرجانى از شيعيان توست و بين دوستانت بسيار معروف است. و هر سال بيشتر از صد هزار درهم به آنها مى ‏دهد.
فرمود: خدا از ابراهيم بن اسماعيل، بخاطر رفتارش با شيعيان ما، راضى است و گناهان او را بخشيده و فرزند سالمى به او روزى كرده است كه حق را مى ‏گويد.
به او بگو: كه حسن بن على گفت: نام پسرت را «احمد» بگذار.
سپس نزد آن حضرت بر گشتم و مناسك حج را انجام دادم. و خدا مرا سالم نگهداشت تا اينكه روز جمعه، اول ماه ربيع الآخر، در ابتداى روز همچنان كه امام فرموده بود به گرگان رسيدم. و دوستان و آشنايان براى ديدار من آمدند. به آنها گفتم كه امام حسن عسكرى- عليه السّلام- وعده داده است كه تا آخر همين روز، اينجا بيايد، پس آماده شويد تا سؤالها و حوايج خود را از او بخواهيد.
همين كه نماز ظهر و عصر را خواندند، در خانه من اجتماع كردند. به خدا قسم! چيزى نفهميديم مگر اينكه امام- عليه السّلام- آمد و وارد خانه شد. و اوّل او بر ما سلام كرد، سپس ما به استقبالش رفتيم و دستش را بوسيديم.
سپس فرمود: من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه آخر همين روز به اينجا بيايم. نماز ظهر و عصر را در سامرّا خوانده‏ام و به سوى شما آمدم تا تجديد عهد نمايم. و اكنون در خدمت شما هستم و حاضرم تمام سؤالها و حوايج شما را برآورده سازم.
نخستين كسى كه پرسش نمود «نضر بن جابر» بود. او گفت: يا ابن رسول اللَّه! چند ماه است كه چشمان پسرم آسيب ديده است، از خدا بخواه تا بينايى را به او برگرداند.
حضرت فرمود: او را بياور.
پس دست مباركش را به چشمانش كشيد، بينايى او به حالت اوّل برگشت آنگاه مردم يك به يك مى ‏آمدند و نيازهاى خود را مطرح مى ‏كردند. و حضرت نيز براى آنها دعا مى ‏نمود و حوايجشان را بر آورده مى ‏ساخت. سپس حضرت، همان روز هم به سامرّا برگشت
نظرات خوانندگان
هیچ نظری وجود ندارد
نظرات
نام:
کشور:
پست الکترونیک:
نظرات: